وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

حال و روز مامان فرشته

عزیز دلم سلام، هم تو تقریباً از حال و روز مامان خبر داری و هم من تقریباً با تکونهای قشنگت از حال و روزت خبر دارم! گل من! مامان تقریباً هر روز درگیره، تو این چند روزه خستگی مفرط دارم، ورم دست و پا، خارش پوست شدید، بد خوابی ، خشکی مو، بی حوصلگی، پشت درد شدید و ... پسرم! کم کم دارم کم طاقت می شم، فکر می کردم یه مامان مقاومی هستم ولی الان هرچی بزرگتر می شی و سنگینتر مامان خسته تر و بی طاقتر می شه! عزیز دلم! اینا رو که گفتم معنیش این نیست که تو مقصری، همه ی مامانا این دوران و این حالت ها رو کم و بیش دارن، پس تو خودت رو ناراحت نکن، این من و بابا محسن بودیم که تو را به این دنیا دعوت کردیم پس باید تا اونجا که می تونیم شرایط ورود نازنینت رو ...
28 تير 1391

اولین های پسرم ناز نازم!!!

اولین حجامت نازم به خاطر زردی بدو تولدش (الهی مامان فداش بشه 1 شب تو بیمارستان برای زردیش بستری بود.)         اولین زیارت پسرکم در امامزاده هادی در قزوین!   اولین محرم و عزاداری پسملکم!!!     اولین و آخرین باری که عزیز دل پستونک به دهن گذاشت!!!   اولین باری که گل مامان شیشه شیر گرفت!   اولین باری که سوار روروکش شد!     اولین بهار و عید نوروز گل پسرم! (نوروز 1391)     اولین غذا خوردن نازنازکم!     ...
28 تير 1391

عکس های شمال

عزیزم! روز مبعث پیامبر (ص) سفری به شمال استان مازندران داشتیم. عمر مامان! تو این سفر شما 10 ماهگی رو پشت سر گذاشتی.     ...
28 تير 1391

مروارید جدیدت

نفسم! لحظه به لحظه و بیشتر از گذشته عاشقتم.   ثانیه به ثانیه بیشتر به این قضیه پی می برم که زندگیم به زندگیت بنده و وجودم بدون وجودت بی معناست. گل من! تو فک بالاییت مروارید جدیدت نیش زده، 2 تا هم مروارید خوشگل تو فک پایینیت داری (عکسشو هنوز فرصت نکردم بذارم) که از امروز صبح یاد گرفتی اینا رو به هم می زنی و یه صدایی تولید می شه که مامان عاشقشه!   پسرم! به تازگی دلت می خواد چهارزانو بنشینی و  چون کامل نمی تونی پاهاتو سوار کنی یه مدل جدید چهارزانو می شینی! الهی مامان فدات. مامانیم! اینم بذار بگم که وقتی قندون می بینی از خود بیخود می شی و از خودت صدا درمی آری؛ یعنی که قندونو بذاری...
27 تير 1391

آب بازی و خاک بازی کردنت!!!

مامانیم! عاشق آب بازی و خاک بازی هستی! وقتی می ریم خونه ی حاجی بابا یکی از کارهای ثابتت رفتن به باغچه و خاک بازی کردنه! وقتی هم صدای آب رو می شنوی و یا آب می بینی بی اختیار توجه ات جلب می شه به سمتش و خودتو به اون سمت می کشونی حتی اگه تو بغل هم باشی باید بریم از نزدیک هم که شده آب رو ببینی و یا اگه شد دستی بندازی!     ...
27 تير 1391

چهار دست و پا رفتنت! (2)

عزیزدلم! چند روز بیشتر طول نکشید که سینه خیز رفتنت تبدیل بشه به چهاردست و پا رفتن حرفه ای!!! الهی مامان فدات بشه! اصلاً متوجه نشدم کی این اتفاق تکرار نشدنی جلوی چشمم رخ داد؟!   دلم می خواست و می خواد لحظه به لحظه بزرگ شدنتو به خاطر و حافظه بلندمدتم بسپارم تا از مرور کردنش لذت ببرم! الان تند و تند چهاردست و پا می ری و از این اتاق و به اون اتاق می ری و من باید مدام دنبالت بدوم که خدایی نکرده بلایی سر خودت نیاری و یا وسیله ای رو روی خودت نندازی! نازدونه ی من! تازه از لبه مبل و میز می گیری تا بلند شی و تا حدودی هم موفق می شی ولی دیگه نمی تونی تعادل خودتو حفظ کنی برای نشستن روی زمین! دردونه ی من! از اخلاقت هم بگم، تازگی ه...
25 تير 1391

لالاکردنت!!!

پسر عزیزتر از جانم! می خوام از نحوه خوابیدنت هم بگم.   گل من! بعداز ظهر ها که از مهد برمی گردیم تو راه تمام تلاشت رو می کنی که شیر بخوری و لالاکنی! البته بعد کلی بازی و ورجه وورجه کردن! اگه مامان بذاره بخوابی (چون خوابت خیلی خیلی سبکه موقع رسیدن و پیاده شدن از ماشین بیدار می شی) وای دیگه نگو خواب از سرت می پره و جون تازه می گیری و می خوای تا شب فقط با مامان و بابا بازی کنی، مامان و بابا هم که خسته از کار روزانه هستن می خوان یه چرتی بزنن که حضرتعالی اجازه نمی دی!   خلاصه با هزار و یک ترفند سرتو گرم می کنیم که توی مسیر که خیلی هم طولانی نیست نخوابی، وقتی می رسیم خونه یه خرده شیر می خوری و چهاردست و پا ب...
25 تير 1391

مهدکودک رفتنت

عزیزم، محمدسروش مامان! مامان از ابتدای اسفند مرخصیش تموم شد و قاعدتاً باید به کار برمی گشت ولی با موافقت مدیرش قرار شد از بعد تعطیلات عید، برگرده سرکار. بنابراین از چهاردهم فروردین سال 91 شما گلم رو بردم مهدکودک فروغ ثبت نامت کردم.  عزیزم! روزای اول خیلی شاد بودی و خندون، ولی چند روز بعد کم کم متوجه شدی و شروع کردی به بیقراری. خدا رو شکر مهدت به محل کار مامان نزدیکه و مامان 2 بار تا ظهر می آد و بهت سر می زنه و بابا محسن هم ساعت 30/2 می آد و تحویلت می گیره. گل پسرم اینا رو می نویسم که وقتی بزرگ شدی بدونی که از کی به مهد رفتی و ... یه کوله پشتی خوشگل هم واست خریدم که عکسشو می ذارم.   ساعت 6:30 صبحه...
24 تير 1391

چهاردست و پا رفتنت! (1)

سلام نازدونه ی مامان! پسملم! الان تو 10 ماهگی هستی و تازه داری سینه خیز می ری و گاهی هم چهاردست و پا! الهی مامان فدات بشه! مربی مهدت، سولماز جون می گفت: عین ماهی دست و پا می زنی از یه سر اتاق خودتو می کشونی و به اون سر اتاق می رسونی! خلاصه کلی ذوق کرده بود وقتی اولین بار این حالتت رو دیده بود. مامانم! داری در مقابل چشمام قد می کشی و بزرگ می شی و من چه لذتی می برم! خدا جونم! این هدیه امانی رو تندرست و شاد نگه دار.     ...
7 تير 1391
1